loading...
my life
hanieh بازدید : 20 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)
سحرگاهان به قصد روزه داری

شدم بیدار از خواب و خماری
برایم سفره ای الوان گشودند

به آن هر لحظه چیزی را فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته

سُس و استیک با نان برشته
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم

کمی از این کمی از آن چشیدم
پس از آن ماست را کردم سرازیر

درون معده ام با اندکی سیر
وختم حمله ام با یک دو آروغ

بشد اعلام بعداز خوردن دوغ
سپس یک چای دبش قند پهلو

به من دادند با یک دانه لیمو
خلاصه روزه را آغاز کردم

برای اهل خانه ناز کردم
برای اینکه یابم صبر و طاقت

نمود م صبح تا شب استراحت
دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا

کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا
به افطاری برایم شد فراهم

زدم تو رگ کمی از زولبیا هم
وسی روزی به این منوال طی شد

نفهمیدم که کی آمد و کی شد
به زحمت صبح خود را شام کردم

به خود سازی ولی اقدام کردم
به شعبان من به وزن شصت بودم

به ماه روزه ده کیلو فزودم
اگرچه رد شدم در این عبادت

به خود سازی ولیکن کردم عادت
خدایا ای خدای مهر و ناهید

بده توش و توانی را به« جاوید»
که گیرد سالیان سال روزه

اگرچه او شود از دم رفوزه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 270